دختری از هندوستان کوچک و ماجرای یازده تشرف+ صوت

ابزار تغییر فونت مطالب وبلاگ اختصاصی کافه وبنیاز این جمله در وبتون نمایش داده نمیشه پس لطفا پاکش نکنید

دختری از هندوستان کوچک و ماجرای یازده تشرف+ صوت

چهره اي جوان وجثه اي كوچك داشت آرام صحبت مي كرد وآرامش در چهره اش موج مي زد محل زندگی ما برای خودش هندوستان کوچک است یعنی انواع و اقسام ادیان و فرقه ها زندگی می کنند

وبگردي 20:30،چهراي جوان وجثه اي كوچك داشت آرام صحبت مي كرد وآرامش در چهره اش موج مي زد بروايت خودش سختي زيادي كشيده بود ولي با موفقيت آنها را پشت سر نهاده بود وقرص و محكم ايستاده بود و مقاومت در كلامش بود. بهتر است كه روايت زندگي اش را از زبان ساده خودش بشنويم : من در خانواده ای غیر مذهبی به دنیا آمده ام و محل زندگی ما برای خودش هندوستان کوچک است یعنی انواع و اقسام ادیان و فرقه ها زندگی می کنند ماجرا از آنجا شروع شد که با شنيدن نوحه و مداحي یکی از مداحان فقید حس خاصی در وجودم پیدا کردم انگار یک خاطره قدیمی در ذهنم مرور می شد و احساس کردم به طرز عجیبی به مولی امیر المومنین علاقه دارم همین امر با عث شد بيشتر درگير مذهب شدم و سعي ميكردم كه بيشتر به نهج البلاغه و مفاتيح رجوع كنم ولي چون در دانشگاه تعدادی از دانشجويان آنجا از اقلیت های مذهبی هستند ، هميشه براي شنيدن نوحه يا خواندن كتابهاي مذهبي مشكل داشتم و در اكثر موارد مورد تمسخر قرار مي گرفتم و بعضا كتابهايم را هم پاره مي كردند.

یک روز استاد رائفی پور در دانشگاه ما سخنرانی داشتند عده ای قصد داشتند سخنرانی ایشان را به چالش بکشند و دائم سوالاتی را علیه مذهب تشیع مطرح می کردند و ایشان هم قاطعانه پاسخ می داد و از دل همان سوال نکته ای به نفع تشیع بیرون می کشید و هنگام پاسخ گفتن ، شبهه ای هم در باره عقیده آن فرد مطرح می کرد(یعنی با یک تیر سه نشان) ، به گونه ای که کاملا جو بر می گشت و سکوت مطلق سوال کننده را در پی می داشت ، بعد از جلسه شماره ایشان را گرفتم و به مرور زمان سخنرانی های بیشتری از ایشان گوش دادم و همين باعث شد كه مسير و حركتم هدفمند شود واز اين زمان بود كه رفتار جديدي با مشكلات آغاز كردم و اینبار دیگر من بودم که در خوابگاه شبهه مطرح می کردم و سوال طرح می نمودم و آنها را به چالش می کشیدم سخنرانی ها را با صدای بلند گوش می کردم و كتابهاي مذهبي را عمداً بعد از مطالعه باز مي گذاشتم تا به مرور با هم اتاقي هايم وارد بحث شوم البته سعي مي كردم آنها را وادار به تفكر كنم و در اين راه موفق شدم .

اين كارم فقط مربوط به خوابگاه و دانشگاه نبود چون همانطور که عرض کردم ما محل زندگی مان محل تضارب عقاید است وقتی به خانه هم می آمدم بی کار نمی نشستم مثلا من از دوران كودكي در همسایگی مان دوستي داشتم كه از اقليت ديني دیگری بودند كه خيلي متعصب هم نبود من هم سعي كردم حس اعتقادي اورا تحريك كنم یک سی دی سخنرانی استاد را به او دادم فردا که حالش را پرسیدم گفت از ساعت ده شب تا چهار صبح فیلم سخنرانی نگاه می کرده ، کلاً به هم ریخته بود ، باز هم سخنرانی خواست من هم از اینترنت برایش دانلود می کردم و به او می رساندم ، بعضی مواقع هم با هم سخنرانی را گوش می دادیم که به لطف خدا همان چند روزی که خانه بودم ، به مذهب تشیع مشرف شد. من بصورت حرفه اي ورزش ميكنم مدتي پيش يك مربي بزرگ براي ما آوردند تمرينات سخت هوازی مي داد و بشدت با روزه گرفتن مخالفت ميكرد و بچه ها هم اهميتي نمي دادند اما من ايستادگي كردم و با تماس با استاد چند دلیل علمي و مذهبي برای روزه گرفتن آموختم ، با انتقال مطلب به بچه ها دیگر هيچكس در باشگاه روزه خواري نميكرد حتي شده جلوي اصرار مربي تظاهر به روزه خواري ميكردند اما روزه بودند.

به كمك خدا و ائمه مسير خودم را طي كردم و توانستم با همین روش یعنی دادن سی دی های استاد به دوستانم با ترتیبی خاص (اول سی دی های نقد فراماسونری را می دادم و آرام آرام همانطور که خط و مشی استاد بود سی دی های مذهبی را به دستشان می رساندم) موفق شدم حدود 11 نفر از دوستان و همكلاسي هايم را به اسلام و تشيع مشرف كنم بعد هم با هماهنگی ، با آنها تهران می آمدیم و حضوری خدمت استاد مي رسیدیم تا شبهات باقی مانده را برایشان برطرف كند و در همان جا شهادتین می گفتند.

در اين راه مشكلات و سختي زيادي وجود داشت كه بيشتر در دانشگاه و خوابگاه بود مثلا كساني كه گرايشات افراطي سلفي داشتند زماني كه متوجه شدند من در حال چه كاري هستم و چند نفر را تغيير داده ام عصباني تر مي شدند و بيشتر اذيتم مي كردند البته من با اهل سنت اصلا مشکلی نداشته و ندارم و خیلی از دوستانم از اهل سنت هستند ولی این سلفی ها فرق می کنند و اصلا ظاهرا چیزی به اسم عقل را قبول ندارند در ابتدا مسخره ميكردند و در محيط دانشگاه همیشه مورد خنده آنها بودم بعد سي دي ها وكتابهايم را از بين ميبردند و كم كم شدت گرفت كه دو بار باعث مسموميتم شدند و يكبار هم با موتور به من زدند و دنده ام شکست و راهي بيمارستان شدم (خیلی برایم لذت داشت وقتی اندکی شبیه مادر پهلو شکسته ام شده بودم )بعد از مدتي با خانواده ام تماس گرفتند و تهديد كردند، اگر بخواهم اذیت هایشان را بگویم مثنوی صد من کاغذ می شود اما به لطف خدا هنوز هم هستم و محکم ایستاده ام.

راستش فکرش را هم نمی کردم روزی من با آن خانواده تا این حد تغییر کنم ، من اول خودم تغییر کردم و بعد وسیله تغییر دیگران شدم مردم حرف دروغ را می فهمند اگر چیزی در دل آدم ننشسته باشد هیچ گاه اثر نمی گذارد .چه کسی می گوید یک زن نمی تواند به جامعه اش خدمت کند ، می شود ، خدا راه گشاست فقط باید خدا را در نظر داشت و به اهل بیت توسل نمود بقیه اش را خود خدا درست می کند راستش هيچ وقت در عوض کارهایی که کرده ام درخواستي از ائمه (ع) نداشته ام و به عقيده خودم وظيفه اي است كه بايد انجام دهم (چشمم کور دنده ام نرم) و بهترين مزد برای من باور اين اين نكته است كه با كارهايم لبخندي بر لبان مقدس مولايمان امير المومنين علي (ع) بنشيند انشاء ا...
 تذکر: دوستان نپرسید ایشون محل زندگیشان را به هندوستان تشبیه کرده اند
 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: تشرفیازده تشرف استاد رائفی پوررائفی پورخاطره جالب
[ دو شنبه 4 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]