عطش

ابزار تغییر فونت مطالب وبلاگ اختصاصی کافه وبنیاز این جمله در وبتون نمایش داده نمیشه پس لطفا پاکش نکنید

عطش

عطش

راوی: خاطرات آزادگان

روز های آخر عملیات خیبر بود.پیر مرد صورت ودهانش مجروح شده وافتاده بود.

حجم آتش دشمن به قدری وسیع بود که کسی قادر به کمک نبود.همانجا در دام بعثی ها افتادیم. پیر مرد تا مدتی نمی توانست غذا بخورد.اما خیلی به بچه ها روحیه میداد.با دیدن او فراموش میکردیم اسیر جنگی هستیم.

صبح ها بعد از نماز می نشست ودعا میکرد.معنویتش خیلی بالا بود .یک روز عراقی ها ریختند داخل وهمه را زدند.

به پیر مرد گفتند: تو اینجا چه می خوای؟ گفت: دعا می کنم.گفتند چه دعایی!؟

گفت به کوری چشم دشمنان به امام خمینی رهبر عزیزم دعا می کنم.

موقق آمار صبح او را بردند.تا توانستند پیر مرد را زدند.او را داخل زندان انداختند.بدون آب و غذا!

ما او را می دیدیم. صحبت می کردیم. ولی اجازه رساندن آب وغذا به او را نداشتیم. چهار روز به این منوال گزشت.همه نا راحت بودند.

روز چهارم ضعیف تر شده بود نمازش را نشسته خواند. بعدبه جای تعقیبات شروع کرد با حضرت زهرا س  درد ودل کردن: فاطمه جان به فریادم برس. از تشنگی مردم.

آن روز انقدر نالید تا به خواب رفت.همان روز یک لیوان چای از دید نگهبان مخفی کردیم. خوشهال بودیم که تا از خواب بیدار شد به اوبدهیم.ساعتی بعدبیدار شد.

سیمایش بر افروخته بود. بسیار شاداب بود. احساس ضعف نمی کرد. شروع کرد به خندیدن.

چای که برایش آوردیم گفت: ممنون،نوش جانتان!الان در عالم خواب حضرت زهرا  س   هم از غذا سیرم کرد. هم از شربتی بسیار شیرین!هنوز شیرینی آن شربت زیر زبانم هست.

حاج محمد حنفیه احمد زاده پیر مرد مشهدی را به اردو گاه دیگری تبعید کردند.آنجا هم زیر شدید ترین شکنجه هابود.

او به سختی مریض شد.بعد هم چهار نفر از اسرای ایرانی پیکر بی جان او را به بیرون اردو گاه بردند.حاج محمد را غریبانه به خاک سپردند.

منبع: شهید گمنام



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: شهیدشهدااسیراسراحاج محمدحنفیه احمد زاده پیرمرد مشهدیخیبرعملیات خیبر
[ سه شنبه 27 اسفند 1392 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]